.....عشق چیست؟

هر آدمی

به آن یک نفر در زندگی اش نیاز دارد...

همان که وقتی

چند روز زمین و زمان را 

از بودنت بی خبر گذاشته ای

میداند

کدام گوشه ی بی نام و نشان شهر پیدایت کند.

+نوشته شده در چهار شنبه 9 مهر 1393برچسب:,ساعت16:8توسط سامیه | |

مرد که تو باشی زن بودن خوب است...

از میان تمام مذکر های دنیا فقط کافیست

پای تو در میان باشد...

نمیدونی برای تو

خانم بودن چه لذتی دارد...بی تقصیر

+نوشته شده در شنبه 11 مرداد 1393برچسب:,ساعت1:18توسط سامیه | |

جسارت میخواهد

نزدیک شدن به

افکار دختری که روزها مردانه

با زندگی می جنگد

اما شب ها…

بالشتش از هق هق دخترانه اش خیس استگریه

+نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت19:16توسط سامیه | |

بهانه هم اگر میگیری بهانه مرا بگیر
من تمام خواستن را وجب کردم
هیچکس…
هیچکس به اندازه من عاشق تـو و بهانه هایت نیست…

+نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت19:15توسط سامیه | |

“کنج گلویم قبرستانی است پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،

به نام بغض….”

عشق گم شده من …

نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند،وآدمهائی که هرگز تکرارنمی شوند….

وتو آنگونه ای…

فقط همین…

+نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت19:9توسط سامیه | |

متــــــــاسفم…

نه برای تو که دروغ برایــــت خـــود زندگیست…

نه برای خودم که دروغ تنهـــا خط قرمز زندگیـــستــــ بـــرایم….

متاسفم که چرا مزه ے عشـــــــق را….

از دستـــــــــ تــــــو چشیــــدم….

تا همیشه در شکـــــــــــ دروغ بودنش بمـــانم….

+نوشته شده در شنبه 7 دی 1392برچسب:,ساعت19:7توسط سامیه | |

به همه چیز عادت می کنیم به داشته ها و نداشته هایمان خیلی طول نمی کشد که جلوی آینه زل بزنی به خودت موهایت را کنار بزنی و با خودت بگویی اصلا مگر داشتی اش مگر از اول بود ؟! که بودن و نبودنش مهم باشد …

+نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392برچسب:,ساعت16:8توسط سامیه | |

مــــــــــــــــات شدم

از رفتنت !

هیچ میز ِشطرنجی هم درمیان نبود

این وسط فقط
یک دل بود

که دیگر نیست!

+نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:,ساعت18:22توسط سامیه | |

ﻣــﯽ ﺩﺍﻧـــﯽ…

ﺍﮔـــﺮ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺗﻮﺭﺍ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ

ﺑﺮﺍﯼ ِ ﺑـﯽ ﺁﺭﺯﻭ ﺑﻮﺩﻥ ِ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘـــ !

ﺷــﺎﯾـــــﺪﺁﺭﺯﻭﯾــﯽ ﺯﯾﺒـــﺎﺗــﺮ ﺍﺯ ﺗـــ ــــﻮ ﺳــﺮﺍﻍ ﻧﺪﺍﺭﻡ … …

+نوشته شده در سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:,ساعت18:14توسط سامیه | |

دلتنگم...

اندازه ی تمام بغض هایی که گریه نشد...

اندازه ی تمام خنده هایی که روی لب نیومد...

اندازه ی تمام روزایی که باید بودی و نبودی

اندازه ی تمام روزایی که بودم و نبودی

دلتنگم...

اندازه ی تمام روزایی که نتونستم فریاد بزنم و بجاش،

رفتم تو اتاقمو درو بستم و زیر پتو تا دلم خواست بی صدا داد زدم: دلتنگم...

چون دخترم و نمیتونم بگم عاشق یه غریبه ام!گریه

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392برچسب:,ساعت1:37توسط سامیه | |

هزار بار آمدم خط بزنم از قلبم

خود خودت را

یادت را

اسمت را

اما....

فقط قلبم پر شد از خط خطی های عاشقانه...گریه

+نوشته شده در شنبه 23 شهريور 1392برچسب:,ساعت17:5توسط سامیه | |

شده بعضی وقتا دیگه دوستش نداشته باشی....

به خودت میگی اصلا واسه چی دوستش دارم؟....

مگه کیه؟؟...مگه واسم چیکار کرده؟؟....

مگه چی داره که از همه بهتر باشه؟؟...

اصلا منکه خیلی از اون بهترم....

بعد به خودت میخندی که اصلا زاسه چی انقدر خودت و اذیت کردی!...

 

یهو یه چیزی یادت میاد......

یه چیز خیلی کوچیک.....

یه خاطره....

یه حرف....

یه نگاه...

و بعد...

همین...

همین کافیه تا به خودت بیای و اطمینان پیدا کنی که نمیتونی فراموشش کنی!!!....

 

+نوشته شده در شنبه 22 تير 1392برچسب:,ساعت14:0توسط سامیه | |

انصاف نیست......

دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی...

و آنقدر بزرگ باشد...

که نتوانی آنکس را که دلت می خواهد حتی یکبار ببینی....

+نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت21:38توسط سامیه | |

چه زیباست به خاطر تو زیستن

و برای تو ماندن به پای تو مردن و به عشق تو سوختن؛

و چه تلخ و غم انگیز است،دور از تو بودن،برای تو گریستن؛

و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ای کاش می دانستی بدون تو؛

مرگ گوارا ترین زندگیست؛بدون تو و به دور از دستهای مهربانت؛

زندگی چه تلخ و نا شکیباست؛ای کاش میدانستی مرز خواستن کجاست؛

و ای کاش میدیدی قلبی را که فقط

برای تو میتپد

دوست دارم تا آخرین باقیمانده جانم تو را عاشق کنم

زندگی من در زلالی چشمان تو خلاصه شده

زندگی من در نفس های بازدم تو جاری شده

زندگی من در همین از تو نوشتن ها وسعت یافته

نفس کشیدن من تنها با یاد آوری زنده بودن تو امکان پذیر است

همین که گاه نگاه چشمان پر از عشق یا سردی تورا میبینم برایم کافیست

و قانع کننده است که که زندگی زیباست

اگر روزی از دیار من سفرکنی با چشمانی نابینا شد از گریستن در نبودت

جای قدمهایت را بر روی سنگفرش خیایان گل باران میکنم

+نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت21:15توسط سامیه | |

دلم آغوش می خواهد....

ن مرد و ن زن...

خدایا به زمین نمی آیی؟؟

+نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت21:11توسط سامیه | |

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم

در چشمانت خیره شوم

دوستت دارم را بر لب جاری کنم

منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم

سر رو شونه هایت بگذارم....از عشق تو....

از داشتن تو....اشک شوق بریزم

منتظر لحظه ی مقدس که تو را در آغوش بگیرم

بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم

و با تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم

آری من تو را دوست دارم

و عاشقانه تو را می ستایم

+نوشته شده در دو شنبه 27 خرداد 1392برچسب:,ساعت20:56توسط سامیه | |

نمیدانم چه برسر من و این خیابان ها آمده که هرجایی می خواهم بروم

به کوچه ی خاطراتمان میرسد...

+نوشته شده در چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:,ساعت20:21توسط سامیه | |

عشق مثل نماز خوندن میمونه!وقتی نیت کردی نباید به اطرافت نگاه کنی!!

+نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,ساعت17:39توسط سامیه | |

همه ی نیمکت های پارک دونفره اند...بیخیال به درخت تکیه میدهم....

+نوشته شده در سه شنبه 19 دی 1391برچسب:,ساعت13:5توسط سامیه | |

چقدر سخته:

                 صدها بار اسم کسی که دوستش داری بنویسی اما از ترس اینکه مبادا کسی از راز دلت با خبر بشه 

                                                                                                                مجبور بشی اونو خط بزنی 

چقدر سخنه:

                 هزار بار براش بنویسی دوستت دارم بهترینم اما موقع دادن بهش که میشه پس بکشی و بگی صبر کن

                                                                                                                                     تا اونم بیاد

چقدر سخته:

                  منتظر کسی بمونی اما وقتی اومد ببینی ای دل غافل با رقیبت برای دیدنت اومده باشه

چقدر سخته:

                 عشقت را با کسی دیگه ببینی براش دست بزنی بهش بگی تبریک میگم در صورتی که اشک جلوی 

                                                                                                                        چشماتو گرفته باشه

چقدر سخته:

                 که از داغ اون یه گوشه جون بدی اما اون تنها با شاخه گلی بیاد وبگه:

                                                                                                                    متاسفم تو نخواستی!!!

+نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,ساعت11:56توسط سامیه | |

موقعی که می خواستمت میترسیدم نگات کنم،موقعی که نگات کردم ترسیدم باهات حرف بزنم

موقعی که باهات حرف زدم ترسیدم بهت عادت کنم،موقعی که بهت عادت کردم ترسیدم عاشقت بشم

حالا که عاشقت شدم میترسم از دستت بدم

+نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,ساعت11:44توسط سامیه | |

هیچگاه ضربان دلی را کوچک نشمار،

زیرا در شنیدن تپش های معنا یافته ی آن

خود را خواهی یافت

+نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,ساعت11:40توسط سامیه | |

نشانی از تو ندارم اما نشانی را برای تو می نویسم:

در عصر های انتظار به حوالی بی کسی قدم بگذار خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو

کلبه ی غریبی ام را پیدا کن،کنار بید مجنون خزان زده و کنار مرداب اندوه های رنگی ام،در کلبه را باز کن و به سراغ

بغض خیس پنجره برو حریر غمش را کنار بزن

                                                            مرا میابی

+نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,ساعت11:29توسط سامیه | |

دیروز تمام خاطرات با تو بودن را دور ریختم...امروز هرچه میگردم خودم را پیدا نمیکنم...

+نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:,ساعت11:25توسط سامیه | |

شیشه ی دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست، این دل با نگاهی سرد پرپر می شود.

باخودم عهد بستم باردیگر که تو را دیدم... بگویم از تو دلگیرم ولی باز تورا دیدم و گفتم:بی تو میمیرم

+نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت13:49توسط سامیه | |

کنار تو زیر باران قدم میزنم...

چتر برای چه؟

خیال که خیس نمی شود...

+نوشته شده در چهار شنبه 3 خرداد 1391برچسب:,ساعت13:46توسط سامیه | |

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی، هرگاه زیر پایت خش خش برگ ها را احساس کردی، هرگاه در میان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی، برای یک بار در دلت گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو: یادت بخیر

+نوشته شده در یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت17:5توسط سامیه | |

عشق چیست که همه از آن می گویند:

ع : عبرت زندگی     ،     ش : شلاق زمانه    ،     ق : قصاص روزگار

اما افسوس و صد افسوس که شلاق زمانه را خوردم،

قصاص روزگار را کشیدم!

اما عبرت نگرفتم....

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:36توسط سامیه | |

خدایا! دهانم را بو کن

ببین بوی سیب نمی دهد

من هیچگاه حوایی نداشتم

که برایم سیب بچیند.

خدایا می دانی آدم بدون حوایش

چقدر تنهاست؟

می دانی محکوم به تنها بودن

چقدر سخت است؟

+نوشته شده در جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت11:28توسط سامیه | |

گفتمش دل میخری؟ پرسید چند؟ گفتمش دل مال تو تنها بخند، خنده کرد و دل ز دستانم ربود تابه خود باز آمدم او رفته بود دل ز دستش روی خاک افتاده بود، جای پایش روی دل جا مانده بود.

+نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت1:36توسط سامیه | |